هر چه به روز موعود و برگزاري ماراتن نفسگير كنكور نزديك مي شود ، اضطراب و استرس همه وجودش را بيشتر فرا مي گيرد . صداي پدر كه به او گفته است اگر قبول نشود بايد به خانه بخت برود ، لحظه اي از گوشش بيرون نمي رود .
هر چه به روز موعود و برگزاري ماراتن نفسگير كنكور نزديك مي شود ، اضطراب و استرس همه وجودش را بيشتر فرا مي گيرد . صداي پدر كه به او گفته است اگر قبول نشود بايد به خانه بخت برود ، لحظه اي از گوشش بيرون نمي رود . از آن طرف خانواده پسر سمج همسايه كه به خواستگاري اش آمده ، هر روز پاشنه در خانه را از جا در مي آورند و او براي رهايي از يك ازدواج تحميلي فقط يك بهانه دارد : " مي خواهم به دانشگاه بروم " ...